آرایه های ادبی
پارسی راهنمایی

آرايه هاي ادبي  بر دو گونه است:


الف) ـ آرايه هاي لفظي (صناعات  لفظي ) :

به آن دسته از آرايه هاي ادبي گفته مي شود  که از تناسب آوايي و لفظي ميان واژه ها پديد مي آيد. مانند:

واج آرايي، سجع، ترصيع، جناس و اشتقاق


ب) ـ آرايه هاي معنوي (صناعات  معنوي ) : به آن دسته از آرايه هاي ادبي گفته مي شود که بر پايه ي تناسب هاي معنايي واژه ها شکل مي گيرد، مانند:

مراعات نظير، تناقض، عکس، تلميح، تضمين، اغراق، حسن تعليل، ارسال المثل، تمثيل، اسلوب معادله و ايهام.

 

الف) - آرايه هاي لفظي :


1- واج آرايي :

به تکرار يک واج (حرف صامت يا مصوت ) در يک بيت يا عبارت گفته مي شود که پديد آورنده ي موسيقي دروني شعر است.  واج آرايي يا نغمه ي حروف، تکراري آگاهانه است که موجب آن مي گردد که تاثير موسيقي کلام و القاي معني مورد نظر شاعر بيش ترگردد. مانند:

 
 سرو چمان من چرا ميل چمن نمي کند ( تکرارصامت چ )
خيزيد و خز آريد که هنگام خزان است ( تکرارصامت هاي خ و ز ) از منوچهري که تداعي کننده ي صداي ريزش و خرد شدن برگ ها درفصل خزان است.
نمونه هاي ديگر:
بگذار تا بگريم چون  ابر در بهاران /  کز سنگ ناله خيزد روز وداع ياران          (سعدي )
 بر او راست خم کرد و چپ کرد راست / خروش از خم چرخ چاچي بخاست  (فردوسي )


 ?ـ سجع :

معني  آواز کبوتر را دارد و در اصطلاح سخن شناسان،  آوردن واژه هايي است ( واژه هاي سجع ) در آخر قرينه هاي سخن منثور به ساني که حرف آخر اين واژه ها يکي باشد.

معمولن هر قرينه از يک جمله تشکيل مي شود، اما گاهي نيز يک قرينه دو يا چند جمله ي کوتاه دارد.

به جمله هايي که داراي آرايه ي سجع باشند مسجّع و اين کار را تسجيع مي گويند.
نمونه :


- اي عزيز، در رعايت دل ها کوش و عيب کسان مي پوش                               (خواجه عبدالله انصاري )
-  جان ما را صفاي خود ده و دل ما را هواي خود ده                                        (خواجه عبدالله انصاري )
- منّت خداي را عّزوجّل که طاعتش موجب قربت است و به شکراندرش مزيد نعمت  (گلستان )
- هرنفسي که فرو مي رود ممّد حيات است و چون برمي آيد مفّرح ذات                (گلستان )


درعبارات بالا، کوش و مي پوش ، صفا و هوا، قربت و نعمت، حيات و ذات، واژه ها ي سجع به شمار مي آيد.
سجع متوازي

سجع متوازي آن است که در آخر دو جمله، کلماتي قرار گيرند که در وزن، عدد و حرف رَوي (حرف آخر قافيه) يکسان باشند. مثل: انيس و جليس.
مثال‌هايي از گلستان سعدي:
سلاح از تن بگشادند و رخت و غنيمت بنهادند.
هر که دست از جان بشويد، هر چه در دل دارد بگويد.
باران رحمت بي‌حسابش همه را رسيده و خوان نعمت بي‌دريغش همه جا کشيده.

 

3ـ ترصيع : 

به معني جواهر نشاندن است و در اصطلاح ادبي هرگاه  اجزاي دو بخش  از يک بيت يا عبارت، نظير به نظير، در وزن و واج  آخر مشترک باشد، آرايه ي ترصيع پديد مي آيد. مانند : 

اي منّور به تو نجوم جلال، وي مقّرر به تو رسوم کمال

برگ بي برگي بود ما را نوال / مرگ بي مرگي بود ما را حلال
 که همه ي اين زوج ها با يکديگر هم وزن  و هم قافيه است.
نمونه هاي ديگر:
اي کريمي که بخشنده ي عطايي و اي حکيمي که پوشنده ي خطايي (خواجه عبدالله انصاري )
بدان خداي که اين افلاک را بر پاي داشت و اين املاک را بر جاي          (قاضي حميدالدين بلخي )
باران رحمت بي حسابش همه را رسيده و خوان نعمت بي دريغش همه جا کشيده (سعدي )
 
? ? موازنه

هرگاه اجزاي دو بخش از يک بيت يا عبارت، نظير به نظير در وزن مشترک ولي در واج آخر مشترک نباشد، آرايه ي موازنه پديد مي آيد. مانند:

دل به اميد روي او همدم جان نمي شود /  جان به هواي کوي او خدمت تن نمي کند
اين لطافت کز لب لعل تو من گفتم که گفت /  وين تطاول کز سر ِ زلفِ تو من ديدم که ديد
گر عزم جفا داري سر در رهت اندازم /  ور راه ِ وفا گيري جان در قدمت ريزم
 
? ـ جناس (تجنيس) :

تجنيس به کار بردن واژه هايي است که تلفظي يکسان و نزديک به هم دارد. اين آرايه بر تأثير موسيقي و آهنگ سخن مي افزايد.

جناس دو نوع است : جناس تام و جناس ناقص
 ? جناس تام : هرگاه واژه اي در يک بيت يا عبارت دو بار به کار برود و هر بار معناي ديگري داشته باشد. مانند:
بيا و برگ سفر ساز و زاد ره بر گير / که عاقبت برود هرکه او ز مادر زاد (خواجوي کرماني )
دو واژه ي زاد (توشه) و  زاد (ولادت) با وجود تفاوت معنايي يکسان خوانده مي شود.
نمونه :
خرامان بشد سوي آب روان / چنان چون شده باز يابد روان         (فردوسي )
عشق شوري در نهاد ما نهاد / جان مادر بوته ي سودا نهاد        (فخرالدين عراقي )
بهرام که گور گرفتي همه عمر / ديدي که چگونه گور بهرام گرفت  (نظامي )
برادرکه در بند خويش است / نه برادر و نه خويش است             (سعدي )

تار زلفت را جدا مشاطه گر از شانه کرد / دست آن مشاطه را بايد جدا از شانه کرد (امير خسرو دهلوي)


? جناس ناقص: هرگـاه دو  واژه در يکـي از مـوارد زير با هم اختلاف داشته باشد، يکي از انواع جناس ناقـص پديد مي آيد.


الف ) جناس ناقص حرکتي 

اختلاف درحرکت، مانند : مِلک ،مُلک؛  قَمَري، قُمري؛ گِرد، گَرد؛ مِهر، مُهر

در اين سراي بي کسي کسي به در نمي زند /  به دشت پُر ملال ما پرنده پَر نمي زند
 

ب) جناس ناقص اختلافي يا مطرّف 

هنگامي که در يک حرفِ  يک واژه اختلاف هست:

اختلاف در حرف نخست : ناز، باز؛ رفيق، شفيق؛ چاه، جاه
اختلاف درحرف مياني : آستين، ستان؛ کمين، کمان
اختلاف درحرف پاياني: بار، باز
هر تير که در کيش است گر بر دل ريش آمد /  ما نيز يکي باشيم از جمل? قربان ها


پ) جناس ناقص افزايشي يا زايد

هنگامي که يک واژه، يک حرف بيش تر ازديگري دارد :

در آغاز يک حرف بيش تر دارد. مانند: شما، ما؛ مرنج، رنج
در ميان يک حرف بيش تردارد. مانند: خاص، خلاص؛ دست، دوست
در پايان يک حرف بيش تردارد. مانند: قيام، قيامت

 

ت) جناس ناقص مرکب 

هنگامي که يکي از دو رکن جناس از ترکيب دو واژه پديد آيد:
دل خلوت خاص دلبر آمد / دلبر ز کرم به دل بر آمد

ث ) جناس ناقص قلب 

هنگامي که اختلاف دو رکن جناس درجا به جايي حروف آن ها باشد :

 امهال،اهمال؛  قلب،لقب؛ گنج،جنگ
 ابر بهاري را فرموده تا بنات، نبات در مهد زمين  بپرورد (سعدي )

 

? جناس خطي:
هنگامي که دو لفظ در خط و نوشتن نظير هم باشند اما در تلفظ مختلف. مانند:

عِلم و عَلَم، سِحر و سَحَر ، گـُل و گِل.
? جناس زائي:
هنگامي که دو کلمه در همه اجزاء با يکديگر شبيه باشند، جز آن که يکي حرفي افزود بر ديگري يا متفاوت از ديگري داشته باشد، مانند:
دور از تو، مرا، عشق تو کرده‌ست به حالي / کز مويه چو موئي شدم از ناله چو نالي

? جناس صامت:

جناس صامت يکي از جلوه هاي موسيقي در شعر است و به هم جنس بودن حروف بي صدا که قبل يا بعد از حروف صدادار مختلف تکرار شود. گويند. براي نمونه تکرار حروف بي صداي"ص" يا "ف" در بيت زير از حافظ:
نقد صوفي نه همه صافي بي غش باشد / اي بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

? جناس محرف:

جناس محرف يا جناس آوايي نوعي از جناس است که در آن حروف بي صدا در ابتداي کلمات نزديک به هم (با فاصله‌ي اندک) تکرار شوند. براي نمونه تکرار صداي "س" در بيت زير:
اين سو کشان سوي خوشان، وان سو کشان با ناخوشان / يا بگذرد يا بشکند، کشتي در اين گرداب‌ها  (مولوي)
? جناس مفروق:
نوعي جناس مرکب است که دو کلمه در لفظ مشابه و در خط مختلف باشند مانند:
تا زنده ام در راه مهر تو تازنده ام
من مرده نيم و لکن مردنيم

 

?- اشتقاق :

به کار گرفتن  واژه هايي  که هم ريشه و هم خانواده  باشد را اشتقاق مي نامند.
عالم، معلوم؛  مفتاح، فتوح؛ ديده، ديدار؛ لطف، لطيفه

موج زخود رفته اي تند خراميد و گفت /  هستم اگر مي روم گر نروم نيستم

 شبه اشتقاق : در اين جا واژه ها به ظاهر هم ريشه است ولي از جهت معني ارتباطي ميان آن ها نيست. مانند : عَلَم ،عالم


ب )- آرايه هاي معنوي :


1- مراعات نظير  (تناسب ) :

 از متداول ترين آرايه هاي ادبي در ادبيات کلاسيک و معاصربه شمار مي آيد و آن عبارت است از آوردن دو يا چند واژه در يک بيت يا عبارت که در خارج  از آن بيت نيز رابطه اي خاص ميان آن ها برقرار باشد.
مانند :
ابر و باد و مه و خورشيد و فلک در کارند /  تا تو ناني به کف آري و به غفلت نخوري   (سعدي )
با ساربان بگوييد احوال آب چشمم / تا بر شتر نبندد محمل به روز باران                 (سعدي )
از داس دروگر وقت هيچ روينده را زينهار نيست  (شکسپير)

بيستون بر سر راه است مباد از شيرين/ خبري گفته و غمگين دل فرهاد کنيد
 


 ?- تضاد ( طباق )

هرگاه دو واژه با معناي متضاد دريک بيت يا عبارت به کار رود آرايه ي تضاد پديد مي آيد.
نمونه :
 غلام همّت آنم که زير چرخ کبود /  ز هرچه رنگ تعّلق پذيرد آزاد است  (حافظ )
 نه شاخش خشک گردد روز سرما /  نه برگش  زرد گردد روز گرما        (فخرالدين اسعدگرگاني )

بسيار سيه سپيد کرده است / دوران سپهر لاجوردي


 3-  تناقص  (پارادوکس )

اگر دو مفهوم متضاد را به هم  نسبت دهيم يا آن دو را با هم جمع کنيم،  آرايه ي تناقص شکل مي گيرد. آشتي دادن دو متناقص  را پارادوکس (متناقض نما) گويند.
نمونه :

" جيب هايم  پر از خالي است " که براي عمق بخشيدن به سخن، دو صفت متضاد "پر" و "خالي" را با هم  به کار برده ايم.

حاضر غايب، فريادسکوت و گشنه پلو  نمونه هاي ديگري از آرايه ي متناقض  است.
نمونه ها ي بيش تر:

-  جامه اش شولاي عرياني است. (اخوان ثالث ) شولا (نوعي جامه ) که با صفت عرياني همراه شده است.
-  از تهي سرشار، جويبار لحظه ها جاري است. (اخوان ثالث) تهي  و سرشار دو صفت متضاد است.
-  دولت فقر خدايا به من ارزاني دار /  کاين کرامت سبب حشمت و تمکين من است (حافظ)
   دولت يعني خوشبختي و ثروت، که متضاد فقر است.
-  ز کوي يار مي آيد نسيم باد  نوروزي /  از اين باد ار مددجويي، چراغ دل بر افروزي  (حافظ)
    بر افروختن چراغ به باد نسبت داده شده است که خود عاملي است براي خاموش شدن چراغ
طنز يعني گريه کردن قاه قاه / طنز يعني خنده ي پر اشک و آه
 

?-عکس (قلب) :

هرگاه در يک بيت يا عبارت، ميان دو مورد پيوندي برقرارکنيم و سپس در بخش ديگري جاي آن دو را با هم عوض کنيم و يا هرگاه نويسنده با جا به جا کردن اجزاي ترکيب هاي وصفي و اضافي، ترکيب ها ي تازه پديد آورد.
نمونه:
-  حافظ  مظهر روح اعتدال و اعتدال روح اقوام ايراني است .
-  برهنگي فرهنگي و فرهنگ برهنگي
-  بسيار اندک اند کساني که هم حرف خوب مي زنند و هم خوب حرف مي زنند.


? ـ تلميح :

در واژه به معني "به گوشه چشم اشاره کردن" است و در اصطلاح ادبي بهره گيري از نقل قول ها،  آيات، احاديث، داستان ها و وقايع تاريخي است و يا آن که با شنيدن بيت يا عبارتي، به ياد داستان و افسانه، رويدادي تاريخي و مذهبي يا  آيه و حديثي بيفتند، بدون آن که آن موضوع و داستان را تعريف کنند.
نمونه :

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت / متحيرم چه نامم شه ملک لا فتي را  (شهريار)
که به حديث "لا فتي الّا علي لاسيف  الّا ذوالفقار" اشاره دارد.
نمونه هاي ديگر:

-  آسمان بار امانت نتوانست کشيد / قرعه کار به نام من ديوانه زدند  (حافظ )
-  چنين گفت پيغمبر راست گوي /  ز گهواره تا گور دانش بجوي          (فردوسي )
-  چه فرهاد ها مرده در کوه ها / چه حلاج ها رفته بر دارها                (علامه طباطبايي )
-  ما قصه سكندر و دارا نخوانده ايم / از ما به جز حكايت مهر و فا مپرس
-  گفت آن يار كز و گشت سردار بلند /  جرمش اين بود كه اسرار هويدا مي كرد
 

?-  تضمين :

 هرگاه شاعر يا نويسنده اي در سخن خود از شعر يا نوشته ي ديگري بهره بگيرد، آرايه ي تضمين شکل مي گيرد و به ترآن است که نام گوينده ي اصلي گفته شود.
نمونه :
چه زنم چو ناي هر دم ز نواي شوق او دم /  که لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را
"همه شب دراين اميدم که نسيم صبحگاهي / به پيام آشنايي بنوازد آشنا را"
که در اين نمونه "شهريار" بيتي ازحافظ را تضمين کرده است.
نمونه ي ديگر:
چه خوش گفت فردوسي پاکزاد که رحمت بر آن تربت پاک باد
"ميازار موري که دانه کش است / که جان دارد و جان شيرين خوش است"
که در ابن جا سعدي بيتي از"فردوسي " را تضمين کرده است.
نمونه ي ديگر:
آوردن متن عربي آيه يا حديثي را در سخن، "درج" مي نامند و اگر مضمون آيه يا حديثي در سخن آورده شود، آن را "حل" مي گويند و "حل  و درج " را اقتباس مي نامند.


?ـ اغراق (مبالغه، غلو) :

هنگامي است که شاعر يا نويسنده اي صفتي را در فرد يا پديده اي برجسته کند که مطابق عرف و عادت جاري پذيرفته نيست و درعالم واقع امکان دست يابي به آن صفت وجود ندارد. مانند:

بگذار تا بگريم چون ابر در بهاران /  كز سنگ ناله خيزد وقت وداع ياران
مانند ابر بهار گريستن و گريه ي درد آلودي که حتا سنگ را هم به ناله وا مي دارد، بياني آميخته به اغراق است
هر شبنمي در اين ره، صد بحر آتشين است / دردا كه اين معما شرح و بيان ندارد
قطره ي ناچيز شبنم را در راه عشق، صد درياي آتشين تصّور کردن بياني اغراق آميز است

 فردوسي مي گويد:
که گفتت برو دست رستم ببند /  نبندد مرا دست، چرخ  بلند

ز سمّ ستوران درآن پهن دشت / زمين شش شد و آسمان گشت هشت
خروش آمد از باره ي هر دو مرد /  تو گفتي  بدرّيد دشت نبرد
بر آن گونه رفتند هر دو به رزم /  تو گفتي که اندر جهان نيست بزم
شود کوه آهن چو درياي آب /  اگر بشنود نام افراسياب
اغراق، مناسب ترين ابزار براي آفريدن صحنه هاي حماسي است.

 

?ـ حسن تعليل :

هرگاه شاعر يا نويسنده براي واقعيتي نه دليل علمي و عقلي، بلکه دليلي تخّيلي و اديبانه و زيبا ارائه دهد.
نمونه:
از آن مرد دانا دهان دوخته است / که بيند که شمع از زبان سوخته است   (سعدي )
در اين جا شاعر براي کم حرفي و سکوت مردم دانا علّتي ادبي و غير واقعي ارائه مي کند. (همين زبان است که به جان شمع آتش انداخته است).


?ـ لفّ و نشر :

لفّ به معني پيچيدن و نشر به معني بازکردن و پراکندن است و در اصطلاح ادبي هنگامي است که دو يا چند چيز را نخست بدون توضيح در پي هم آوردند (لفّ) و سپس توضيحات مربوط به هر يک را ذکر کنند (نشر).
نمونه :
-  به روز نبرد آن يل ارجمند / به شمشير و خنجر به گرز و کمند
   بريد و دريد و شکست و ببست /  يلان را سر و سينه و پا و دست   (فردوسي )
يعني در روز نبرد آن يل ارجمند به شمشير سر يلان را بريد و به خنجر سينه شان را دريد و به گرز پاهايشان را شکست و به کمند دست هايشان  را ببست.

اگر دو يا چند چيز که نخست بدون توضيح آورده مي شود و توضيحات آن ها به تربيب در پاره ي ديگر آورده شود "لفّ و نشر" را مرتب نامند و اگر توضيحات به ترتيب نباشد، آن را "لفّ و نشر نامرتب (مشوّش )" مي خوانند.
نمونه ي بالا  از انواع لفّ و نشر مرتب است.
نمونه ي لفّ و نشر نامرتب :
-  افروختن و سوختن و جامه دريدن /  پروانه ز من، شمع ز من، گل ز من آموخت  (بهار)
پروانه سوختن، شمع افروختن و گل جامه دريدن را از من آموخت .
نمونه ي ديگر:
-  چه بايد نازش و نالش بر اقبالي و ادباري /  که تا برهم زني ديده نه اين بيني، نه آن داري (سنايي )

-  اي شاهد افلاكي در مستي و در پاكي /  من چشم تو را مانم، تو اشك مرا ماني
يعني اي شاهد افلاكي من در مستي به چشم تو مي مانم و تو در پاكي به اشك من مي ماني
-  در باغ شد از قد و رخ و زلف تو بي تاب  /  گلبرگ تري، سرو سهي، سنبل سيرآب

1?ـ  ارسال مثل :

هرگاه شاعر يا نويسنده اي در سخن خود از ضرب المثلي بهره بگيرد، آرايه ي ارسال مثل پديد مي آيد.
نمونه :
هر کسي از ظّن خود شد يار من /  از درون من نجست اسرار من                      (مولوي )
مصراع اول امروزه به عنوان ضرب المثل به کارمي رود.
 نمونه هاي ديگر:
- سرم از خداي خواهد که به پايش اندر افتد / که در آب، مرده بهترکه در آرزوي آبي (سعدي )
- توسني کردم ندانستم همي /  کز کشيدن تنگ تر گردد کمند                          (رابعه )

11ـ تمثيل :

هرگاه براي روشن شدن مطلبي پيچيده، آن را به موضوعي ساده تر تشبيه کنيم و يا براي اثبات موضوعي نمونه اي بياوريم، آرايه ي تمثيل پديد مي آيد.
نمونه :
-  من اگر نيکم اگر بد تو برو خود را باش / هر کسي آن درود عاقبت کار، که کشت  (حافظ )
-  دل من نه مرد آن است که با غمش برآيد / مگسي کجا تواند که بيفکند عقابي  (سعدي )
-  محرم اين هوش جز بيهوش نيست /  مرزبان را مشتري چون گوش نيست        (مولوي )


1?ـ اسلوب معادله :

در نوعي از تمثيل، گاهي دو موضوع گفته شده به گونه اي است که مي توان آن دو را برابر با يکديگر دانست. اين ارتباط معنايي بر پايه ي تشبيه است و يکي مصداقي براي ديگري است. به چنين شکلي ازتمثيل، اسلوب معادله گفته مي شود که در اشعار شاعران سبک هندي بيش تر از هردوره ي ديگري ديده مي شود.
نمونه :
- دود اگر بالا نشيند کسر شأن شعله نيست / جاي چشم ابرو نگيرد گر چه او بالاتر است (صائب )
-  آدمي پير چو شد حرص، جوان مي گردد /  خواب در وقت سحرگاه، گران مي گردد        (صائب )
-  عشق چون آيد، برد هوش، دل فرزانه را /  دزد دانا مي کشد اول چراغ خانه را             (زيب النسا)
-  سعدي از سرزنش غير نترسد هيهات / غرقه در نيل چه انديشه کند باران را               (سعدي )
-  بي کمالي هاي انسان از سخن پيدا شود پسته ي بي مغز چون لب وا کند رسواشود
همان گونه که مي بينيد هر مصراع از اين ابيات يک جمله ي مستقل است و مي توان به راحتي جاي مصراع ها را عوض کرد.
دود ? ابرو بالا نشستن ? جاي چشم را گرفتن
حرص آدمي ? خوا ب پيري ? وقت سحرگاه
جوان شدن? گران شدن عشق ? دزد دانا
هوش دل فرزانه ? چراغ خانه از هوش بردن ? کشتن چراغ
دل من ? مگس غم ? عقاب
از پس غم برآمدن? افکندن عقاب شعله ? چشم

ارسال مثل، تمثيل و اسلوب معادله اغلب يک آرايه به شمار مي آيد.

 

13ـ ايهام :

يا تورايه به معني به شک انداختن است و در اصطلاح ادبي، به کاربردن واژه يا ترکيبي در دو معني نزديک و دور به ذهن است و هر کدام از آن دو معني را بتوان از آن برداشت کرد. ايهام، هنري ترين آرايه ي معنوي است و استاد مسلم آن حافظ است.
نمونه :
-  غرق خون بود و نمي مرد ز حسرت فرهاد /  گفتم افسانه اي شيرين و به خوابش کردم (رهي معيري )
که شيرين هم به معني زيبا و دلنشين و هم نام معشوقه ي فرهاد است.
-  گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آيد /  گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآيد
که بر آيد هم به معني طلوع کردن و هم به معني اگر امکان داشته باشد است.

- خانه زندان است و تنهايي ملال /  هر كه چون سعدي گلستانش نيست
گلستان به دو معني باغ و كتاب گلستان سعدي است
نرگس مست نوازشگرِ مردم دارش / خون عاشق به قدح گر بخورد ، نوشش باد   (حافظ)
نرگس مست مردم دار يعني چشمي كه داراي مردمك است و خوش رفتار با مردم.
 
1?- ايهام تناسب :

باتوجه به توضيح آرايه ي ايهام، هر واژه در سخن، هنگامي داراي ايهام تناسب است که تنها يکي از معاني آن را بتوان درجمله جاي گذاري کرد و معناي ديگر آن اگر چه به دليل تناسب و قرينه اي که درکلام دارد به ذهن خطور مي کند ولي نمي توان آن را در جمله جاي گذاري نمود.

حافظ مي گويد:

گر در سرت هواي وصال است حافظا /  بايد که خاک درگه  اهل هنر شوي
واژه ي "هوا" در اين جا تنها به معني "آرزو" به کار رفته است، ولي خواننده باخواندن مصراع دوم به دليل تناسبي که ميان "خاک " و هوا (يعني آسمان ) وجود دارد معناي دومِ "هوا" را نيز که همان "آسمان" باشد به ياد مي آورد، ليکن نمي توان اين معني ( يعني آسمان) را در جمله جاي داد.
 
-  آشنايي نه غريب است که دلسوزمن است / چون من از خويش برفتم دل بيگانه بسوخت
واژه ي غريب داراي دو معني گوناگون است، يکي عجيب و ديگري ناآشنا، ولي تنها معني عجيب را مي توان در جمله جاي داد ولي  معناي دوم نيز (يعني ناآشنا) که با آشنا تضاد دارد به ذهن خطور مي کند، پس واژه ي غريب ايهام تناسب دارد.

درمصراع دوم همين بيت نيز کلمه خويش داراي دو معني " خود " يا " قوم و خويش " است ولي تنها معني "خود" درجمله جاي مي گيرد ولي به علت تناسب و تضادي که با واژه ي بيگانه دارد، معناي دوم آن (يعني خويش و خويشاوند) نيز به ذهن مي آيد، پس واژه ي "خويش" نيز ايهام تناسب دارد.


1?- حس آميزي :

آميختن دو يا چند حس را با يکديگر حس آميزي گويند. مانند: " بوي لطيفي به مشام مي رسد " که با آن که " بو" به حّس بويايي و لطافت به حس لامسه مربوط است، ولي لطافت به بويايي  نسبت داده شده است .
نمونه هاي ديگر:

ديدي چه گفت،  بوي تلخ،  قيافه بامزه،  برخورد سرد

" مزه پيروزي راچشيد ".

" بردوش زمانه لحظه ها سنگين بود ". (سنگين  بودن که مربوط به احساس وزن است به لحظه ها نسبت داده شده است .

" جان از سکوت سرد شب دلگير مي شد". (سرد بودن به سکوت شب نسبت داده شده است).

از صداي سخن عشق نديدم خوش تر /  يادگاري که در اين گنبد دوّار فتاد

ديدن صدا: آميخته شدن دوحس بينايي و شنوايي

 

1?- تشخّص  (شخصيت بخشي) :

هرگاه با نسبت دادن عمل، حالت و يا صفت انساني به يک پديده (غيرانساني ) به آن جلوه اي انساني ببخشيم، آرايه ي تشخص پديد مي آيد.
نمونه :

به مغرب سينه مالان قرص خورشيد /  زمان مي گشت پشت کوهساران  (بيدل)
از نسبت دادن قيد سينه مالان به خورشيد آرايه ي تشخص پديدآمده است .
نمونه ي ديگر:
-  آن همه ناز تنّعم که خزان مي فرمود / عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

صبح اميد که بُد معتکف پرده غيب  / گو برون آي که کار شب تار آخر شد   (حافظ )
-  طعنه بر طوفان مزن، ايراد بر دريا مگير /  بوسه بگرفتن ز ساحل، موج را ديوانه کرد
ديوانگي و بوسه گرفتن به موج نسبت داده شده است.

 -----------------------------


تشبيه، استعاره، مجاز ، کنايه از مهمترين موضوعات علم بيان به شما مي رود با اين حال اين چهار مورد گاهي در علم بديع مورد استفاده قرار گرفته و در ميان آرايه ها و صناعات ادبي مورد تحليل قرار مي گيرد. در اينجا تنها به بهانه آشنايي با معروفترين آرايه هاي ادبي به اين چهار مقوله نيز نگاهي گذرا داريم:

1- تشبيه:
نشان دادن همانندي بين دو يا چند پديده است .هرتشبيهي در اصل 4رکن و پايه دارد:
اركان تشبيه : مشبّه و مشبّهٌ به - ادات تشبيه - وجه تشبيه
مثال:
بلم آرام چون قويي سبکبال // به نرمي بر سر کارون همي رفت
بلم=: مشبّه / چون= ادات تشبيه / قويي سبکبال = مشبّهٌ به / نرم و آرام پيش رفتن = وجه تشبيه
1- تشبيه انواع مختلف دارد:
تشبيه بليغ : دو ركن ادات تشبيه و وجه تشبيه حذف مي شود .
تشبيح بليغ اسنادي : مشبّه و مشبّه به با كسره به هم اضافه نشده اند : علم ، نور است - قدش ، سرو است .
تشبيه بليغ اضافي : مشبّه و مشبّه به با كسره به هم اضافه شده اند : نورِعلم - درختِ دوستي - قدِ سرو


--------------------------------------------------------------------------------


2- استعاره :
به كار بردن كلمه در غير معني اصلي .

استعاره مصرحه : تشبيه بليغي است كه مشبّه آن حذف شده باشد .
تشبيه ادعاي همانندي دو پديده است ولي استعاره ادعاي يكسانيِ آنها است .
مثال:
سبک تيغ تيز از ميا ن برکشيد // بر شير بيدار دل بر دريد
شير بيدار دل استعاره براي سهراب است
بتي دارم که گرد گل ز سنبل سايه بان دارد// بهار عارضش خطّي به خون ارغوان دارد
بت استعاره براي يار زيباي شاعر است


--------------------------------------------------------------------------------

3- مجاز:
به كار بردن واژه در غير معني اصلي آن است به شرط آن كه نشانه اي ، را به معني غير اصلي راهنمائي كند كه اين نشانه را قرينه مي گويند .
هر استعاره اي ، مجاز است و علاقه آن ، شباهت است .
پيوند و تناسبي كه معني حقيقي و مجازي را به هم مربوط مي سازد علاقه ناميده مي شود .
مثال:
طاقت سر بريدنم باشد// وز حبيبم سر ِ بريدن نيست
سر در مصراع اول معني حقيقي دارد ولي در مصراع دوم مجاز است و به معني انديشه و تصميم و قصد به کار رفته است.
کلام تو گياه را بارور مي کند و از نَفَسَت گل مي رويد
( نَفَس ، مجاز براي سخن است)


--------------------------------------------------------------------------------


4 - كنايه:
سخني كه داراي يك معني ظاهري و نزديك به ذهن و يك معني باطني و دور از ذهن باشد و منظور، معني باطني و دور از ذهن باشد كنايه است .
مثال:
نرفتم به محرومي از هيچ کوي // چرا ازدر حق شوم زرد روي
زرد رويي کنايه از خجالت و شرمندگي است
بيفشرد چون کوه پا بر زمين // بخاييد دندان به دندان کين
هردو مصراع ،کنايه از ابراز شدت خشم است


--------------------------------------------------------------------------------


5 - سجع:
به آهنگ بر خاسته از كلمات پاياني دو جمله يا بيشتر گفته مي شود .
مثال:
توانگري به هنر است نه به مال و بزرگي به عقل است نه به سال ( حال و سال مسجع )
سجع موسيقي دروني (لفظي ) و تاثير کلام را افزايش مي دهد
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون // نيکي به جاي ياران فرصت شمار يارا
گردون ، افسون ، و ياران واژه هاي سجع متوازي اند که موسيقايي ترين نوع سجع است
سجع بيشتر در نثر به کار مي رود اما گاهي در شعر نيز کاربرد دارد.
هنگام تنگ دستي در عيش کوش و مستي // کاين کيمياي هستي ، قارون کند گدا را
تنگ دستي ، مستي ، هستي واژه هاي سجع هستند.

روش تسجيع
تسجيع، يکي از روش هايي است که با اعمال آن، در سطح دو يا چند کلمه (يک جمله) يا در سطح دو يا چند جمله (کلام) موسيقي و هماهنگي به وجود مي آيد و يا موسيقي کلام افزوني مي يابد.
مدار بحث تسجيع، در نکته ي تساوي يا عدم تساوي هجاها و همساني يا عدم همساني آخرين واک اصلي کلمه (رَوي) است. بحث سجع، کلي تر از قافيه است. علاوه بر اين اصطلاح قافيه را فقط در مورد اواخر ابيات شعر به کار مي برند؛ حال آن که سجع در نثر و در حشو شعر هم واقع مي شود.
الف - روش تسجيع در سطح کلمه
حدود : حداقل دو کلمه و حداکثر چند کلمه در يک جمله.
به مصاديق تسجيع در سطح کلمه، سجع مي گويند. سجع بر سه گونه است:
1) سجع متوازي  2) سجع مطرف 3) سجع متوازن


سجع متوازي
و آن با تغيير دادن صامت (تمام حروف به جز آ- اي- او- اَ- اِ- اُ ) نخستين در کلمات يک هجايي حاصل مي شود (بقيه ي واک هاي هجا تغيير نمي کند): مانند: بار b?r کار k?r و يا تغيير نخستين صامت هجاي قافيه (يعني هجايي که دربر دارنده حرف رَوي باشد) در کلمات چند هجايي است .
be-rast برست / be-bast ببست / ?e- kast شکست
نکته: تساوي هجاي کلمات سجع از نظر عدد و کميت (کوتاهي و بلندي ) اجباري است:
مرفوعه Marfu?e / موضوعه Mawzu?e
پس فرق سجع متوازي از نظر ساختار با قافيه اين است که در قافيه فقط صحت هجاي قافيه شرط است و تساوي هجاهاي کلمات قافيه شرط نيست؛ حال آنکه در سجع متوازي تساوي همه هجاهاي کلمات مسجع از نظر عدد و کميت نيز شرط است. مثلاً قافيه کردن شکست و ببست درست است اما اطلاق سجع متوازي به آنها صحيح نيست.
تبصره1: اگر کلمه چند هجايي باشد مي توان در هجاي قافيه، صامت نخستين را تغيير نداد: پرواز / آواز. در اين صورت گاهي در هجا يا هجاهاي ماقبل هجاي قافيه، نخستين صامت را تغيير مي دهند:
شمايل ?a-ma-yel / قبايل a-b?-yel?
تبصره2: واضح است که هجاي نخستين دو کلمه مي توانند کاملاً همسان باشند و فقط صامت نخستين ِ هجاي دوم متفاوت باشد مثل، گلنار/ گلبار. گاهي ممکن است در وسط يکي از اين کلمات يک مصوت کوتاه e (کسره اضافه) آمده باشد.
در اين صورت به آن محلق ِ به سجع متوازي مي گوئيم (زيرا تساوي هجاها به هم مي خورد):
اي جويبار راستي از جوي يارماستي بر سينه ها سيناستي بر جان هايي جانفزا
مولانا
تبصره3: همان طور که در علم قافيه گفته شده است، گاهي به ضرورت، همساني صامت ماقبل آخر (حرف قيد) در هجاي CVCC رعايت نمي شود:
حسن hosn / يمن yomn ، ورد vard / کند kand، درست do-rost / درشت do-ro?t
همچون اسکندري به يمن لقا همچون پيغمبري به حسن خصال
(رشيد وطواط)
از زمين گويي بر آوردند گنج شايگان در چمن گويي پراکندند درّ شاهوار
(امير معزي)
تبصره 4: در کتب سنتي از دو مورد بديعي به نام هاي جناس مضارع و لاحق يادکرده اند که از نظر ساختار، همين سجع متوازي است. در اين کتاب ها بين خالي و حالي يا سراب و شراب جناس مضارع است، زيرا صامت هاي آغازين آنها که از نظر نقطه با يکديگر فرق دارند قريب المخرجند (يعني محل توليد صداي آنها در داخل دهان، دو جاي مختلف است). مثلاً بين زحمت و رحمت جناس لاحق است، زيرا صامت نخستين آنها که از نظر نقطه با هم فرق دارند بعيد المخرجند.
و ز آنجا رخت بربستند حالي زگل ها سبزه را کردند خالي
(خسرو و شيرين نظامي)
پيداست که ذهن به اختلاف نقطه توجه نخواهد کرد؛ بلکه آن چه توجه را جلب مي کند هماهنگي بين اين کلمات است. باري بديع نيز مانند عروض و قافيه از علوم مسموعات و موسيقي است نه مکتوبات و نقاشي.
در بحث جناس مضارع و لاحق تکيه بر قريب المخرج بودن يا نبودن صامت هاي نخستين است، اما اين بحث غالباً با بحث نقطه دار بودن حروف در هم مي آميزد.
در کتب سنتي گفته اند که اگر بين دو کلمه فقط اختلاف نقطه باشد مثل : خط/ حظ، بساط/ نشاط، پيکر/ بتگر (اختلاف نقطه در حروف اول و دوم) يا: بتاختم/ بباختم (حرف دوم)، يا: بار/ باز (حرف آخر) يا: درست / درشت (حرف سوم ) به آنها جناس خط يا جناس تصحيف و مصحّف گويند.
اين موارد هم که در آنها اختلاف در هيئت املايي ديده مي شود غالباً جزو سجع متوازي هستند، يعني ارزش هنري آنها در هماهنگ بودن آنهاست(حوزه مسموعات) نه در اختلاف نقطه (مکتوبات). هنگامي که سعدي مي گويد:
مرا بوسه جانا به تصحيف ده که درويش را بوسه از توشه به
خود به اختلاف نقطه در بين بوسه و توشه راهنمائي کرده است و گرنه ذهن فقط هماهنگي بين بوسه و توشه را درمي يابد.
اين گونه مسائل از آنجا پيدا شده که در رسم الخط قديم بسياري از حروف از قبيل ب، پ، ج، چ، س، ش ... را از نظر نقطه يکسان مي نوشتند و خواننده از روي قرائن، حروف بي نقطه يا کم نقطه را باز مي خواند. امروزه که مساله تصحيف منتفي است و اشتباه در همجنس پنداري حروف و کلمات از نظر نقطه پيش نمي آيد، اين اسم هاي متعدد نيز بي مورد به نظر مي رسد و بهتر است اين مثال ها را سجع متوازي و سجع متوازن بخوانيم.
تبصره 5: اگر دو سجع متوازي در جمله اي در کنار هم قرار گيرند صنعت ازدواج به وجود مي آيد:
اگر رفيق ِ شفيقي درست پيمان باش (حافظ)
به جفايي و قفايي نرود عاشق صادق (سعدي)
شبي و شمعي و جمعي چه خوش بود تا روز نظر به روي تو کوري چشم اعدا را
(سعدي)


--------------------------------------------------------------------------------


6 - موازنه:
هرگاه دو مصراع يا دو جمله تقريباً همه كلمات به ترتيب با هم سجع متوازن( کلمات پاياني جمله ها هم وزن باشند ولي واج هاي پاياني آنها مانند هم نباشد)باشند موازنه مي نامند.
مثال:
دل به اميد روي او همدم جان نمي شود // جان به هواي کوي او خدمت تن نمي کند
اين لطافت کز لب لعل تو من گفتم که گفت // وين تطاول کز سر ِ زلفِ تو من ديدم که ديد
گر عزم جفا داري سر در رهت اندازم // ور راه ِ وفا گيري جان در قدمت ريزم


--------------------------------------------------------------------------------


7 - ترصيع:
هرگاه دو مصراع يا دو جمله تقريباً همه كلمات به ترتيب با هم سجع متوازي( کلمه هاي پايان جمله ها هم وزن باشند و واج پاياني آن ها نيز يکي باشد) باشند ترصيع مي نا مند .
مثال:
برگ بي برگي بود ما را نوال // مرگ بي مرگي بود ما را حلال
ما چو ناييم و نوا در ما زتوست // ما چو کوهيم و صدا در ما زتوست


--------------------------------------------------------------------------------


8 - جناس:
يكساني يا شباهت قابل توجه دو واژه يا بيشتر است در تلفّظ و اختلاف در معني
کلماتي که پديد آورند? جناس اند ارکان جناس ناميده مي شوند
گاهي اركان جناس در تلفظ كاملاً يكسان و فقط تفاوت معني دارند .
گلاب است گويي به جويش روان // همي شاد گردد زبويش روان
روان(جاري) و روان(روح و جان)ارکان جناس اند که تلفظ يکسان و معني متفاوت دارند
انواع جناس:
جناس تام :يکساني دو واژه در تعداد و ترتيب واج ها ست
خرامان بشد سوي آب روان // چنان چون شده باز يابد روان
جناس ناقص حركتي :هرگاه اختلاف تلفظ دو يا چند کلمه تنها در مصّت کوتاه باشد ما نند: بُرد و بَرد - گِرد و گَرد - مِهر و مُهر
در اين سراي بي کسي کسي به در نمي زند// به دشت( پُر )ملال ما پرنده( پَر ) نمي زند
جناس ناقص اختلافي : هرگاه دو کلمه يا بيشتر در يک صامت يا مصّت بلند اختلاف تلّفظ داشته باشند مانند :شمع و جمع - رفيق و شفيق - شير و سير - چاه و جاه
هر تير که در (کيش) است گر بر دل( ريش) آمد// ما نيز يکي باشيم از جمل? قربانها
جناس ناقص افزايشي : اختلاف دو واژه يا بيشتر است در معني و تعداد حروف مانند:رنج و مرنج - قدم و مقدم - دست و دوست
شادي مجلسيان در (قدم ) و (مقدم) توست


--------------------------------------------------------------------------------


9- اشتقاق :
استفاده از واژه هاي هم ريشه كه سبب مي شود واج هاي آنها به يكديگر نزديك باشند آرايه اشتقاق ناميده مي شود . مانند : ديده و ديدار - بينا و بينندگان - لطف و لطيفه .
مثال:
موج زخود "رفته" اي تند خراميد و گفت// هستم اگر "مي روم" گر " نروم" نيستم
به "لطف "خال و خط از عارفان ربودي دل//" لطيفه" هاي عجب زير دام و دانه ي توست


--------------------------------------------------------------------------------


10- تكرار :
هرگاه كلمه اي دوبار يا بيشتر در كلام بيايد به گونه اي كه برموسيقي دروني بيفزايد و تأثير سخن را بيشتر كند تكرار ناميده مي شود .
مثال:
اشك چون دريا و غم طوفان اشك دل بود كشتي و سرگردان اشك


--------------------------------------------------------------------------------

11- تصدير :
اگر واژه اي در آغاز و پايان بيتي تكرار شود ، در اصطلاح ادب تصدير ناميده مي شود .
مثال:
قدم بايد اندر طريقت نه دم كه اصلي ندارد دم بي قدم
سعدي به روزگاران مهر نشسته بر دل بيرون نمي توان كرد الّا به روزگاران


--------------------------------------------------------------------------------

12- مراعات نظير :
استفاده از واژه هاي يك مجموعه كه با هم تناسب دارند . تناسب بين واژه ها مي تواند از نظر جنس ، نوع ، مكان ، زمان ، همراهي ..... باشد .
مثال:
اشك چون دريا و غم ، طوفان اشك // دل بود كشتي سرگردان اشك
غم و دل و اشك و دريا و طوفان و كشتي مراعات نظيرند
بيستون بر سر راه است مباد از شيرين// خبري گفته و غمگين دل فرهاد کنيد
بيستون، شيرين، فرهاد مراعات نظيرند
- مراعات نظير ، پركاربردترين آرايه در شعرو نثر فارسي است
- همواره اركان تشبيه ، مراعات نظير هم محسوب مي شوند
- آرايه تضاد ، مراعات نظير نيز به حساب مي آيد


--------------------------------------------------------------------------------


13- تلميح :
هرگاه به حديث ، داستان ، خاطره ، آيه ، شعر ، ضرب المثل و هر موضوع ديگري كه اغلب مردم از آن سابقه ذهني دارند - اشاره شود آرايه تلميح پديد مي آيد .
مثال:
- از خدائي كمك بخواه كه آتش را گلستان مي كند
- ما قصه سكندر و دارا نخوانده ايم // از ما به جز حكايت مهر و فا مپرس
- گفت آن يار كزو گشت سردار بلند // جرمش اين بود كه اسرار هويدا مي كرد


--------------------------------------------------------------------------------

14- تضمين :
آوردن آرايه - حديث - مثل يا بيتي از شاعر ديگري است در اثناي كلام
مثال:
چه خوش گفت فردوسي پاکزاد // که رحمت برآن تربت پاک باد
"ميازار موري که دانه کش است"// "که جان دارد و جان شيرين خوش است"
بيت دوم از فردوسي است و سعدي عيناً آنرا در شعر خود تضمين کرده است
معمولاً شعر يا جمل? تضمين را در "" قرار مي دهند


--------------------------------------------------------------------------------


15- تضاد :
كاربرد كلماتي در سخن است كه معني آنها متضاد است مانند : نيكي و بدي - درويش و غني - خواب و بيداري - قناعت و حرص - سپيد و سياه .
مثال:
بسيار سيه سپيد کرده است// دوران سپهر لاجوردي


--------------------------------------------------------------------------------


16- پارادکس(تناقض نما يا يگانگي دوگانه ها)
نسبت دادن دو حالت و ويژگي متضاد به يك پديده است . مانند : سير ِگرسنه - خاموش ِگويا .
مثال:
چيست اين سقف بلند "ساده بسيار نقش " // زين معمّا هيچ دانا در جهان آگاه نيست
طنز يعني "گريه کردن قاه قاه"// طنز يعني "خنده ي پر اشک و آه"

توضيح کامل تناقض نما را از کتاب "موسيقي شعر" و "شاعر آينه" (دکتر محمدرضا شفيعي کدکني) بخوانيد:

يکي از مهم ترين عوامل رستاخيز واژه ها آن است که يک واژه به گونه اي به کار رود که خلاف انتظار خواننده باشد که به آن آشنايي زدايي مي گويند . مثلا ً عادت بر اين است که هميشه کلمه ي زنهار با فعل منفي بيايد مثل : زنهار بد مکن که بد خواهي ديد .
اما وقتي حافظ مي گويد :

روزي که چرخ از گِل ما کوزه ها کند ،
زنهار کاسه ي سر ما پر شراب کن

در حالي که خواننده انتظار فعل (مکن) را دارد بافعل(کن) روبرو مي شود و احساس غرابت و بيش از آن احساس شگفتي مي کند .
نمونه ي ديگر باز هم در شعر حافظ آوردن مصدر منفي (نشنيدن) است با فعل مؤکد ( واجب است ) در بيت زير:
عنان به ميکده خواهيم تاخت زين مجلس
که وعظ بي عملان واجب است ، نشنيدن

مثال ديگر " کژ و مژ " در شعر مولاناست . " کژ و مژ " از اتباع اند و سنت و عادت زبان آنها را از هم جدا نا شدني مي داند و بايد دنبال هم بيايند اما مولانا به رسم آشنايي زدايي آنها را از هم جدا مي کند و مي گويد :
چون کشتي بي لنگر " کژ مي شد " و " مژ مي شد "

در بيت زير عين اين مثال در کلمه ي گفتگو ( = گفت و گو ) اتفاق مي افتد:
تا که شوم ترانه خوان ، بخوان بخوان ز نو بخوان
گوش خدا ترانه شد ، ز گفت من ، ز گوي تو

اصلا ً يکي از ظريف ترين نکاتي که در انديشه ي بزرگان عرفان ما نهفته است همين مسأله ي رابطه ي معکوس ميان عادت و حقيقت است . در نظر عرفا هر چه به عادت نزديک شويم از حقيقت دور شده ايم و تنها با شکستن عادت هاست که مي توان به حقيقت رسيد . از اين جهت است که حافظ هم از خلاف آمد عادت کاميبابي و کامجويي مي کند :
از خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعيت از آن زلف پريشان کردم .

فريدالدين عطّار در يکي از تمثيل هاي خود از زبان ابليس حکايتي آورده که اين انديشه را به زيباترين وجه ممکن تصوير مي کند ، خلاصه ي مطلب از اين قرار است که مسيح ،ابليس را مشغول سجده ي خداوند ديد و به او گفت : اين چه کاري است که مي کني ؟ ابليس گفت : من از عهد قديم ( روزگار وصال حق ) چنين عادت کرده ام که بر او سجده برَم. پس مسيح به او گفت : آگاه باش که آنچه از سر ِ عادت برخاسته باشد ، بر درگاه او ارجي ندارد و آن رابا حقيقت سر و کاري نيست :

سجده اي مي کرد ابليس لعين
گفت عيسي : " در چه کاري اين چنين ؟ "
گفت :" من پيش از همه ، عمري دراز
سجده عادت کرده ام ، زان گاه باز ،
عادتم گشته است ، اين زان مي کنم
گر همه سجده ست تاوان مي کنم !"
عيسي ِ مريم بدو گفت : " اي سَقَط!
مي نداني هيچ و ره کردي غلط
تو يقين مي دان که اندر راه ِ او
نيست عادت لايق درگاه او
هر چه از عادت رَوَد در روزگار
نيست آن را با حقيقت هيچ کار ! "
و همچنان که عطار مي گويد " نيست عادت لايق درگاه او ؛بايد بدانيم که عادت لايق درگاه هنر هم نيست !


يکي ديگر از انواع آشنايي زدايي هنري انتخاب بيان پارادوکسي است . منظور از تصوير پارادوکسي ، تصويري است که دو روي ترکيب آن به لحاظ مفهوم يکديگر را نقض کنند مثل " سلطنت فقر "
اگر در گفتگو هاي روزانه ي خود دقت کنيم ، بسياري از هسته هاي اين نوع تصاوير را در آنجا خواهيم يافت مثل:
" ارزان تر از مفت " " بعد از هرگز" ، " درد بي دردي " ، "هيچکس " يا " فلان هيچ کس است و چيزي کم " ديوان رشيد وطواط .
اگر در تعبيراتي ساده اي هم از قبيل " لامکان " يا " لامکاني که در او نور خداست " درنگ نماييم به مفهوم پارادوکسي نزديک شده ايم : چرا که از يک طرف " لامکان " است و از يک طرف در او نور خداست " .

تصاوير پارادوکسي به معني دقيق کلمه با سنايي و شعرهاي مغانه ي او آغاز مي شود :
خنده گريند همه لاف زنان بر در تو
گريه خندند همه سوختگان در بر تو
يا
برگ بي برگي نداري ، لاف درويشي مزن !

پس از سنايي مولانا جلال الدين اينگونه تصاوير را گسترش داد:

هر کسي رويي به سويي برده اند
وين عزيزان رو به بي سو کرده اند
هر کبوتر مي پرد زي جانبي
وين کبوتر جانب ِ بي جانبي
هر عقابي مي پرد از جا به جا
وين عقابان راست بي جايي سرا
ما نه مرغان هوا ، ني خانگي
دانه ي ما دانه ي بي دانگي

پارادوکس در دوره ي گسترش عرفان - در نظم و بويژه در نثر - در اوج قرار گرفت . براي نمونه به اين تصوير شگفت انگيز پارادوکسي ابويزيد بسطامي اشاره مي شود :
روشن تر از خاموشي چراغي نديدم

و حافظ هم از اين مسأله دور نماند :
اگر چه مستي عشقم خراب کرد ، ولي
اساس هستي ما زان خراب ، آباد است ( از خرابي ، آباد بودن )
" حافظ"


در دوره ي سبک هندي تصاوير از آنهم بالاتر مي رود . در ميان شاعران سبک هندي " بيدل " بيشترين تصاوير پارادوکسي را در شعر خود آورده از قبيل :

غير عرياني لباسي نيست تا پوشد کسي
از خجالت چون صدا در خويش پنهانيم ما

سير آيينه ي دل ضبط نفس مي خواهد
ورنه آزادي ما اينهمه محبوس نبود

به عيش خاصيت شيشه هاي مي داريم
که خنده بر لب ما قاه قاه مي گريد

و بعد از آن به همه ي دوره هاي شعر فارسي تا شعر نو راه يافت .

هوشنگ ايراني که شعرش جاي تأمل بسيار دارد در يکي از کارهايش پارادوکس ر
AxGiG,عکس گیگ پایگاه آپلود عکس ویژه وبلاگنویسان

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:, توسط |